اریگامی
می 7, 2018

شمار روزافزونی از روان درمانگران از قصه و داستان برای کمک به حل مشکلات مردم استفاده می کنند. کارل یونگ در کتاب انسان و سمبل هایش می نویسد که ما اگرچه ممکن است پس زمینه های فرهنگی و مذهبی متفاوتی داشته باشیم اما همه در ضمیر خودآگاه مشترکی سهیم هستیم. او معتقد بود که انسان ها از سمبل های یکسان یا مشابهی استفاده می کنند که نماینده هر دو جنبه والا و پست حیات روانی هستند. برونوبتلهایم، مشهورترین روانشناس در این زمینه است که از داستان به عنوان روش درمانی کودکان استفاده می کرد. او مربی و درمانگر کودکان، روان پریش بود. به عقیده بتلهایم، مشکل ترین کار در آموزش کودکان مساعدت به آنان در درک معنای زندگی است تا به بلوغ روانی دست یابند.

او در کتاب برجسته اش کاربردهای افسونگری می نویسد:صرف نظر از نقش حیاتی و مهم سرپرستان کودکان، میراث فرهنگی که به شکل افسانه ها است به زندگی آنها معنا می بخشد. وی معتقد است که وقتی بچه ها را در برابر ادبیات قرار می دهیم، قصه ها بیشترین جاذبه را برای آنها دارند.
او چنین توضیح می دهد: موضوع این نیست که فضیلت در پایان پیروز و اخلاقیات ترویج می شوند بلکه این است که قهرمان قصه،جذاب ترین مسئله برای کودک است و او در تمام مبارزات، قهرمان خود را در نقش قهرمان قصه می بیند. به خاطر این هم ذات پنداری، کودک تصور می کند که به قهرمان داستان از آزمون ها و بلایا به زحمت می افتد و با او به پیروزی دست می یابد. زیرا که فضیلت پیروز است. کودک چنین هم ذات پنداری را به تنهای انجام می دهد و چالش های درونی و بیرونی قهرمان، اخلاقیات را بر لوح ضمیر او حک می کند. شنل قرمزی نمونه ای از داستان های نمادین است. شنل قرمزی کوچک برای دیدن مادربزرگ به آن سوی جنگل می رود. او قلب مهربانی دارد اما زود نصایح مادر را فراموش می کند و به گرگ اعتماد کرده و تمام جزییات خانه مادربزرگش را برای او افشا می کند. گرگ هم ابتدا مادربزرگ و سپس شنل قرمزی را می خورد و اگر دوستان او کمی دیرتر رسیده بودند ممکن بود پایان غم انگیزی در داستان داشته باشیم. شنل قرمزی یاد می گیرد که دوستی چیز بسیار خوبی است اما اعتماد بی جا به هر کسی کاز راه می رسد کار بسیار نابه جایی است.
داستان شنل قرمزی ممکن است در نظر اول خیلی پیش پا افتاده به نظر بیاید، اما تمثیل بسیار خوبی برای یاد دادن این موضوع است که هر کسی شایسته دوستی نیست نباید هرگز به غریبه ها اعتماد کرد. داستان و افسانه، پیام های روانشناختی مهمی در بر دارند. آن ها با آشنا کردن کودکان با آن چه در ضمیر ناخودآگاه شان می گذرد، به کودکان کمک می کنند تا بر مشکلات روانشناختی رشد فایق آیند. داستان ها به کودکان می آموزند که مبارزه علیه مشکلات شدید در زندگی اجتناب ناپذیر و بخشی طبیعی در حیات بشری است و اگر انسان عقب نشیند و ثابت و استوار با سختی غیرمنتظره و اغلب ظالمانه روبرو شود، بر تمام موانع غلبه می کند و در نهایت پیروز می گردد.
کودکان ۲ ساله خیلی زود به شنیدن داستان یا شعرهای کودکانه علاقه نشان می دهند. داستان های مخصوص کودکان نوپا نباید طولانی یا پیچیده باشند. ممکن است داستان تنها بازتاب کازهای روزانه، مثل تهیه غذا یا پختن آن باشد. وقتی کودکان بزرگتر می شوند می توانید داستان هایی با حوادث و شخصیت های بیشتری برای شان بگویید. برای مثال ۳ ساله ها اغلب از شنیدن داستان های واقعی درباره کودکی خود یا بقیه اعضای خانواده خوش شان می آید. تا سن هفت سالگی، برای بچه ها می توانید قصه هایی به روش آهنگین و ریتمیک بگویید که در آن ها کلمات کلیدی تکرار شوند. برای این گروه سنی، اغراق در بیان و نشان دادن قصه با حرکات، بسیار مناسب است زیرا به تخیل آن ها پر و بال می دهد و رابطه خوبی بین قصه گو وشنونده ایجاد می شود.
به نظر رودلف اشتاینر_مؤسس مدارس والدورف_بچه های پیش دبستانی عاشق حرکات بیانی با دست، تغییر حالت و احساس با صورت و صداهای زمینه و جلوه های صوتی هستند. برای این که شخصیت ها و حوادث را برای بچه ها زنده کنید می توانید، می توانید از این عناصر استفاده کنید. به یاد داشته باشید که این عناصر را در یک داستان همیشه مثل هم استفاده کنید تا بچه ها آن ها را یاد بگیرند و به خاطر بیاورند. تطابق یابی، عنصرمهمی در قصه گویی است که به قصه ها نیروی نفوذ و تأثیر می بخشد. تطابق یابی، یک فرآیند ذهنی ناخودآگاه است. وقتی بچه ها به داستان گوش می دهند به طور مداوم آن چه را می شنوند با خاطرات خود پیوند می دهند. آن ها در ذهن خود جستجو می کنند تا تجربیات حاضر خود از داستان را با وقایعی از گذشته مرتبط کنند. اگر کودکی بشنود سگی بزرگ وخشمگین شروع به تطابق یابی در تجربیات گذشته می کند تا به این سه کلمه معنی بدهد. بنابراین، عبارت سگی بزرگ خشمگین در هر کودک شنونده، تصویر متفاوتی را در خاطر زنده می کند. چون کودکان منحصر به فرد هستند،تجارب شان نیز منحصر به فرد است. آن ها را از خلال حواس خود تعبیر و بنا بر تجربیات گذشته شان تفسیر می کنند.
برای انجام دادن این کار، هر کودک یاد می گیرد که رشته ای از الگو ها را بسازد. وقتی کودکان قصه ای را می شنوند، مدام حوادث و شخصیت های داستان را با تجربیات خود از وقایع ارتباط می دهند. فرآیند تطابق یابی در سطحی ناهوشیار رخ می دهد. به طور مثال تا به حال به این نکته توجه کرده اید که اگر در روند قصه شما اتفاقی عادی برای یکی از قهرمانان پیش بیاید، ممکن است یکی از کودکان اتفاق مشابهی را که برای خودش پیش آمده یا شاهد آن بوده به یاد آورد و دلش بخواهد که آن را بازگو کند.
این روند به طور سریع در اتاق قصه به جریان می افتد و تقریبا ً هر کدام از آن ها چیزهای مشابهی را به یاد می آورند. در حقیقت شما یک جریان تطابق یابی را در طول قصه گویی خود فعال کرده اید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *